من مدت هفت سال با کسی آشنا شدم و بودم این خانم روانشناس است ودر این مدت هفت سال به گفته خودش بهترین مرد از  تمام موارد هستم اما بخاطرخواهر  او مشکلات اولیه ما شروع شد و او از خواهرش طرفداری کرد قدم دوم برادرش بود که باز از او طرف داری کرد و نفر سوم مادرش بود باز منتنها بودم و مقصر یک خواهر او واقعا خوب بود و کمک

حتی خواهر اول او خودش در سفر دوم ما به سوی آنها گفته بودم که من علی را اذیت گردم و این سری میخواهم جبران کنم

مشکل ما در دودعوا یا ناراحتی شکل گرفت

البته مهم‌ترین مشکل آن بود که ایشان همیشه به خواسته های من نه میگفت و من راواقعا از این بابت ناراحت کرده بودیم از خجالت بود و با از روی خودخواهی البته باید گفت در خانه آنها زن سالاری نقش داشت ‌‌مادر او همه‌مان بود در تصمیمات ‌‌و‌ تمام  موارد دیگر شاید ایشان قصد پیروی رفتار مادر را داشت

در هر حال هر وقت از برای رفتن به جایی دعوت میکردم نه میگفت به خانه مادریم به سینما و و و. ما تقریبا هر روز با هم بیرون میرفتم و حتی شام بیرون میخوردیم و هیچ گاه مشکلی نبود  یک روز که ما قرار داشتیم من ایشان را به سر کار ببرم و بعد ماشینش را تمیز کنم تا عصر بیرون برویم چون من از صبح سر کار رفته بودم و تمام روز درگیر کار بودم و‌نه صبحانه خورده بودم و نه نهار و شدیدا تشنه بودم حدود ساعت ۳:۳۰ با ایشان قرار داشتم تابستان بود و گرم من بستنی خریدم برای هر دو آنقدر تشنه و‌گرسنه بودم که داشتم ضعف میکردم اما عشق او مهنر بود سر ساعت به محل‌ قرار رسیدم اما ایشان دیر کرد ‌ و من حالم بودم برای نوشیدن یا خوردن اما در وجودم این بود تنهایی خوردن نامردی است و تحمل میکردم ایشان بیاید ۳۰ دقیقه منتظر بودم که آمد از دیدنش واقعا خوشحال شدم و قوت گرفتم سوار ماشین شدم ورفتیم در راه بستنی را باز کردم و به او دادم باز گفت نه من تازه گواهینمامه گرفتم و تصادف میکنم گفتم اوکی من میگیرم جلو دهانت تو لی-س بزن یا گاز بزن باز نه گفت داشتم از این کلمه ناراحت میشدم هر چی اسرار کردم لااقل یک لی-س بزن دلم خنک بسه تا بستنی خود را بخورم اما این کار را نکرد و من هم شدیدا ناراحت شدم به اوگفتم سه بار از تو خواهش میکنم که لی-س  یا گازی به بستنیت بزن وگرنه از شیشه پرت میکنم بیرون گفت بینداز بیرون بعد از مرتبه سوم که نه گفت من بستنی او را پرت کردم و چون حالم بد بود و ضعف کردم با عصبانیت بستنی خود را چند گاز زدم ‌بعد از توقف انداختم دور ‌چنان از او ناراحت شدم که ماشینش را گرفتم و رفتم

ماشین را نظافت کردم و عصر که قرار بود دنبال او بروم ساعت ازدستم در رفته بود وقتی زنگ زد گفت تا یک ربع دیگ‌هایش تو هستم باز نه او شروع دومن واقعا دیگه ناراحت شدم و با جایی قرار گذاشتم وبا آمدن او به اوگفتم از نه های تو حسته شده ام وما بدرد هم نمیخوریم هر چه خواست با من صحبت کند چون از او کارهایش و نه همایش خسته شده زودم و هنوز هیچ غذایی نخورده بودم بجز بستی رفتم نه او به من زنگ زد ونه من به او تا یک هفته ای گذشت و من به خارج سفر کردم او به خانواده من شکایت مرا کرد و کادوهای مرا با پیک موتوری پس فرستاده بود و وقتی من این را شنید شدیدا ناراحت شدم و گفت بود شماره من را پاکن و تمام عکسهایم را هم پاک کن من چون از رفتارش ناراحت شده بودم این کار را کردم و او بعد از مدتی سراغ مرا از خواهرم میگرفت و واقعیت من هم حدود شماره اش را داشتم و سعی در تماس بوذم تا علت ناراحتیهایم را بگویم و از او‌کعذرت بخواهم البته باید بگویم من به او‌گفته بودم و اخلاق بدی هم دارم مه وقتی ناراحت میشوم احتیاج دارم چند روز در خودم مشکل را حلاجی کنم تا مقصر را پیدا کنم و یا اشتباه انجام شده را پیدا کنم آری بعد از زنگ زدن چون یک شماره را پس و پیش گرفته بود نتوانستم با او صحبت کنم تا روزی خواهرم با من صحبت کرد و گفت با او تماس بگیرم سخت ناراحت است و من توضیح دادم چه خبر است

اری بعد از مدتی با او‌در تماس بودم  و او از من شکایت داشت و من هم تمام اتفاقات و چرای آن زا برایش گفته بودم اما او هر بار یک بهانه میاورد و من توضیح میدام و میگفت من نمیدانستم ووووو تا آشتی کردیم  البته وقتی من به ایران برگشتم  و با هم بودیم تا مشکلات دبعدی پدیدار شد

سوال من اینجاست در این مشکل مقصر اصلی  چه کسی بودم یا بیشترین خطا را کی مرتکب شده ؟

لطفا برایم بنویسید تا بدانم وبقیه مشکل را در دفعه بعد بیان کنم

با سپاس از شما