داستان گذر زمان و مردی که در چاه افتاد
رویای خدا تا مگر یابی تو رسم و چاره ای گفته اند یک آدمی آواره شد ناگهان در روبرو یش چاله شد چون که گرگی خیره سر دید روبه رو از برای جان خویش ترسید او جست سوی دیگری او شد روان گرگ نیز تند از قفای او دوان دید از دور در زمین یک چاه او وقت اندیشه نبودش راه او چاره […]
داستان گذر زمان و مردی که در چاه افتاد متن کامل »