حالم بده کسی بهم توجه نمیکرد قبلنا و کمبود محبت داشتم و همه ب خواهرم توجه میکردن و خواستگارایه زیادی داشت ولی من نه این شد ک از خونه بیرون نمیرفتم و از پسرا خودمو قایم میکردم و اعتماد ب نفسم صفررررر بود  و همیشه گریه میکردم دلم میخاست برم سراغ یه ورزشی و خودمو سرگرم کنم ولی والدینم پولشو نداشتن  قبلا خو*دزنی هم میکردم اما الان ترکش کردم ی مدت بعدش یکی اومد خواستگاریم منن وقتی فکر کردم یکی دوسم داره بدون اینکه ب هیچی فکر کنم جواب بله رو دادم گذشت تا ۴ماه بعد عروسی همسرم افتاد زندان بعدش پدر  شوهرم فوت شد و همسرم ک قبلا اخلاق بد داشت بد تر شد و همش کتک و جنگ و دعوا و ۳ بار قهر کردم و هر سه بار برگشتم الان بهتره ولی حال دلم خوب نیست انگار تو گذشته موندم

میگم ای کاش ازدواج نمیکردم و دنبال ورزشم میرفتم بعد میگم ک پشتوانه ای نداشتم همون بعتر ک ازدواج کردم حالاهم همسرم نمیزاره دنبال ی کاری برم خودمو سر گرم کنم دوست ندارم زن خانه دار باشم و همش روزم تکراری باشه

و هروز نزدیک ۱۶ ساعت خوابم وقتی هم بیدار میشم مثل کسی ک عزیزشو از دست داده گریه میکنم و میزنم تو سرم کلی مشکل دارم مث دل درد کلیه هامم درد میکنن با معدم و … ولی میگم برم دکتر ک چی آخرش مرگه

حتی برای بیرون رفتن هم انرژی ندارم برام خیلی سخته لباس بپوشم برم جایی

قبلنا ک ب اجبار مامانم رفتم دکتر دکتر برام نوشت ک پیش دکتر مغز و اعصاب برم ولی نرفتم چونکه شنیدم قرصاش حالتو بد تر میکنه

لطفااااااااااااااا اگه کسی تو این موقیعت بوده کمکم کنه لطفا😔