مادرم هر روز رفیق هاشو میاره خونه من تو حموم و راهرو زندانی میکنه بماند که ناپدریم که حالا صیغشه تا صبح میخوابه تا ظهر میره منم صداشون هر روز میا بابام ول کرده البته همون معتاد گوهی بیشتر نبود هر روز کتک جر و دعو 5 و 6 ساله الان با صیغشه اابته هر روز یکی جدید میا ا حق ندارم خودمم نمیرم بیام بیرون تا بره مگر فقط برا مدرسه یه بار همش مجبورم اگر دستشویی چیزی اومد تو خودم نگهدارم هر شب سرمو میزدم دیوار زجه میزدم مادرم میگه از رو مجبوریه چون خونه نداریم تو خونه اجاره ای هستیم هیچی نگفتم ولی وقتی رفیقش صحراییان اول جلو من ترتیب خودش داد بعد این از عمد ما تنها گذاشت چطور اجازه داد چطور تونست دست و پلم کنه رفت دیگه نیومد این چه این آشغالم هر کاری میخواست کرد یاسمن چقدر قشنگ شدی بزرگ شدی موهات اندامت چه خوب شده خدا لعننتون کنه پس خدا کجاست حالا یه بار گفتیم دوبار گفتیم دو سه بار که عشقت یا همون صیغت دشتابی چه شماره من داده بود بهش میگفت جوابش بده یا اگه نمی دادم مثه سگ هار میشد هذ غذایی که میخورم یا یه کوفتی چی درست حسابی خو نداریم هر روز برنج خالی یا برنج کلم من قرص هم میخورم که عوارض آدم خشک و لاغر میکنه هیچیم نداریم همش حرومه همونم از گلوم نمیره پایین خودش میگه توام شاید بابات نباشه تو چه میدونی رنگ از روم میپره البته دروغ میگه شباهتا مشخصه اخه این چه بخت سیاهیه خدا بهتر نبود من بکشه عذابم نده ولی جلو بقیه تظاهر میکنه که چقدر مذهبیه چقدر به من میرسه چقدر خرج میکنه خرج خودشمیکنه به من دلش نمیا پول تغذیه مدرسه بده تا ساعت 2 با آب چاره دیگه از ندارم یه بارم از خونه درم کرد ساعت 11 12 شب زنگ زده بود برا دوستم گفته بود خودش رفته در حالی خودش گفت گمشو برو در تا این یکی رفیقم کلا راحت باشیم تو حمومم نباش همش به من میگه لوس هستی و زود رنج کی بخاطر ایتو چیزایی قصه میخوره مگه من چه برات کم گذاشتم بخدا شبا خواب ندارم اعصابم داغونه داغونه انگا شدم پیرزن 100 ساله خدایا پیر شدم میخوام قرص برنج التماس یکی کنم بخورم راحت شمگ
- یاس 1 ماه قبل سوال کرد
- آخرین ویرایش 1 ماه قبل