با سلام به دوستان محترم
من حدود ۵ سال میشه ک ازدواج کردم سوای اذیت شدن توسط خانواده همسر کنترل بیش از حدشون حسادت هایی ک بهم داشتن و واقعا اذیتم میکرد اینا همه بکنار اما طول این زندگی ک داشتم همسرم یروز خوب بود چند روز بهانه های بچگانه کج خلقی دهن بین بودناش خیلی باعث افسردگی من شده من از چند بار خیانت دیدم دروغ دیدم هربار توجیه یا زیرش میزد دوران بارداری پراز چالش داشتم تو همون دوران خیانت دیدم دروغ دیدم خیلی از لحاظ روحی بهم ریختم فردی بودم ک همه میگفتن این دختر چقدر صبوره چقدر مظلومه اما بجایی رسیدم ک طاقتم تموم شده، من ملاکم برای ازدواج تنها عشق بود هیچ توقع مالی نداشتم بخاطر همین با کسی ازدواج کردم ک عاشقشم اما این آدم کارهایی ک باهم کرد یا دوگانگی رفتاری ک داره باعث شد منو نسبت به خودش سرد کنه ما حتی پیش مشاورم رفتیم برای طلاق خود مشاورم بهش گفت آدما بعضی وقتا خودشون حوض ماهی دارن اما قدرشو نمیدونن تا وقتی از دستش بدن متوجه میشن خلاصه ی مدت خوب شد دوباره از اول دیگه واقعا کم آوردم اول بخاطر دخترم دلم میسوزه نگاهش میکنم میگم اگه جدا بشم چقدر قرار. غصه بخوره بعد ش میگم تو این جامعه نگاه بد به زن مطلقه میکنن بعدش قکر پدر مادرم ک گناه دارن بخاطر من چقدر باید عذاب بکشن
از طرفیم جوری باهام رفتار کرده ک تشنه محبت شدم دلم میخواد کسی تو زندگیم باشه ک عاشقی کردن بلد باشه
خلاصه موندم چه کاری باید بکنم ….
- نیلا 2 ماه قبل سوال کرد
- آخرین ویرایش 1 ماه قبل
سلام عزیزم
منم شرایط تو رو تا حدودی دارم
یه دختر دارم نزدیک ۵ سالشه
ما هم دوست بودیم ازدواج کردیم همسرم بعد تولد دختر م بیتوجه تر و بی اعتنا تر از قبل شده ، از طرفی کارایی گرده که کلا ازش دلسرد شدم
انگار کلا سردی و بی انگیزگیش دامن منم گرفته و منو افسرده کرده توی خشونت و دعواهای که بماند چقدر جلوی دخترم تحقیرم کرده
همه اینا باعث شده دخترمو منو به چشم دیگه میبینه
گاهی میگم جدا شم ولی دخترم چی
بنظرم اگه به جایی برسه که نتونم تحمل کنم شاید جدایی راه حلش باشه ولی منم مثل شما چهره معصوم بچم جلو چشام و نمیزاره این کارو بکنم. شاید بزاریم کمی بزرگتر بشن و خوب و بد تشخیص بدن بهتر باشه
ما مادریم و نباید بزاریم بچمون غصه و اظطراب داسته باشه. شاید با گذشت زمان اونا هم بهتر بشن 🥺
- شیما به 1 ماه قبل پاسخ داد
- آخرین ویرایش 1 ماه قبل