حدود یک ماهه اومدم بسیار دور از خانواده ام در شهری مشغول به کار شدم و همونجا هم تو خوابگاهش ساکن شدم
برای اینکه اینجا کار پیدا کنم خیلی به این در و اون در زدم
واحد مربوط به رشته خودم نتونستم مشغول بشم و مجبور شدم بیام واحدی که ربطی به رشته ام نداره
حالا که اومدم میبینم به کاره تقریبا هیچ علاقه ای ندارم
برام جذاب نیست
بلد هم نبودم و الان دارم یادش میگیرم از صفر
سختمه تو این سن که این کارو بکنم
چون بلد نیستم تو محیط کارم تحقیر میشم
اعتماد به نفسم اومده زیر صفر
انقدر اعتماد به نفس نداشته ام تخریب شده شدم عین یک دختر بچه کوچیک و احمق
الان هم که موندم بیشتر به خاطر مسائل مالی هستش
به خاطر خانواده ام…
و غرورم هم اجازه نمیده برگردم شهرمون
نه راه پس دارم نه راه پیش
همش به خودم میگم حالا یه کم صبر کن
یه کم تحمل کن
شاید خوشت اومد
شاید شرایط بهتر شد
نمیدونم طبیعیه سختم باشه؟
دارم اغراق میکنم و تلقین میکنم به خودم؟
چیکار باید بکنم؟
- ماهی 1 ماه قبل سوال کرد
- آخرین ویرایش 1 ماه قبل
ببین هر چیزی شروعش سخته تو وقتی تو یه راه سخت قدم میزاری همیشه همین طوری آریا میشی ولی بالاخره میتونی باهاش کنار بیای
ما آدما عادت میکنیم به همه چیز
نمیگم تا آخرش همون جا بمون کاری که دوست نداری انجام بده نه ولی الان که مجبوری انجامش بده و برات حرف بقیه مهم نباشه
یادت باشه که حرف مردم باد هواست
کسی جز خودت مهم نیست
حالا اینم یه تجربه از زندگیته اینو ادامه بده وقتی یه راه دیگه پیدا کردی که متناسب با روحیاتته برو سمت چیزی که میخوای
ولی هیچ وقت از اول مسیر خسته نشو
همیشه قدم اول خیلی سخته
- تنهایی مطلق به 4 روز قبل پاسخ داد
- آخرین ویرایش 4 روز قبل
همیشه شروع تمام شغل ها چوب خوری داره
- هر کی به 1 ماه قبل پاسخ داد
- آخرین ویرایش 1 ماه قبل