از بس لبخند مصنوعی میزدم خنده ی واقعی رو یادم رفته بود، فهمیدم دیگه نمیتونم از ته دل خوشحال باشم ، از همه متنفرم،از خودم، اطرافیانم و … همیشه دارم نقش بازی میکنم ، نه احساساتم نه حرف هام نه رفتارام و.. هیچکدوم حقیقی نیستن، اونقدر نقش بازی کردم که خودمم باورم شده ، باورم شده عاشق کسی هستم،باورم شده خوشحالم ، باورم شده زنده ام ، و همین دروغ ها روحم رو مریض کرده دوست دارم برم توی یه کویری، جایی یه جا که هیچکس نباشه ، داد بزنم ، بدو ام ، به آسمون نگاه کنم ، و خودم باشم و خودم ،فقط همین ، همیشه فکرمیکردم تو زندگیم به مردم اهمیت نمیدم و … ولی حالا فهمیدم بخاطر اهمیت دادن زیاد به مردم، رو آورده بودم به این کار! جدیدا ضمیر ناخودآگاهم دیگه ناخودآگاه نیست، دیگه نمیتونم دروغام رو باور کنم، هروقت میخوام خود قبلم باشم و کارای قبلی رو بکنم، همه نیت ها و افکار و اهداف اشتباه و ناخالص ام-چیزایی که باید از خود انسان هم مخفی بمونن- میان جلوی چشمم، نمیزارن تمرکز کنم ، نمیزارن مثل قبل بازیگر خوبی باشم
- هیچ 8 ماه قبل سوال کرد
- آخرین ویرایش 8 ماه قبل
داداش…………..داداش من …………………..داداشم………………………………………..خوبی؟
یا ولش کن یا ادامه بده..دیگه چرا دودلی ؟هنوزم میخوای اون ادم احمق ثابت باشی واون ماسک خندون رو بزنی به چهرت ؟مگه چیزی مهمتراز خودت هست؟اگه اذیتت میکنه ولش کن چرا باید بالبخند بپذیریش؟اگه دوسش نداری بهش بگو چرا باید بامهربونی قبولش کنی؟
مگه چند بار فکر کردی میتونی زندگی کنی ؟کی میخوای درستش کنی ؟
میدونم سخته .میدونم اطرافیانت یهو مقابلت گارد میگیرن چون به رفتار قبلت عادت کردن ولی تاوقتی خودت خود واقعی ات روپبذیریو قبول داشته باشی اون هام به مرور باهاش کنار میان ……سو فایتینگ….من بهت باور دارم چون اگه واقعا به دنبال تغییر نبودی این پیام رونمیذاشتی..پس لطفا خودت ،خودت روباور داشته باش .
گامباتنهههههههه(تومیتونی دوست من)
- چشایر به 6 ماه قبل پاسخ داد
- آخرین ویرایش 6 ماه قبل
سلام از حرفات چیز مختصری دریافت نکردم که دلیلت چیه ولی برای چی خودت نباشی مکه خودت چشه اگه ناراضی ای ناراحتی بروز بده نذار اونجا تلمبار شه به مرور زمان بهت اسیب میرسونه همون باش که میخای نه اونی که بقیه میخان امتحانش کن قطعا خوشحالت میکنه
- آرزو به 8 ماه قبل پاسخ داد
- آخرین ویرایش 8 ماه قبل